نویسنده: لویی ژان کالوه
مترجم: محمّد جعفر پوینده





 

1. دو شیوه‏ی اداره‏ی چند زبانگی:

شیوه‏ی «درونی یا طبیعی» و شیوه‏ی «بیرونی یا ساختگی»

وقتی تعداد زبان‌های موجود در کره‏ی زمین را در نظر گیریم، ممکن است احساس کنیم که همه‏ی اوضاع فراهم آمده تا آدم‏ها حرف یکدیگر را نفهمند. با‏ این همه، به رغم تعدد زبان‏ها که عده‌ای آن را نفرین بابل (1) می‏دانند، ارتباط زبانی همه جا در کار است. در واقع دو نوع شیوه‏ی اداره‏ی چند زبانگی وجود دارد: یکی حاصل عمل‏ها و عادت‌های اجتماعی است و دیگری نتیجه‏ی مداخله در‏ این عمل‏ها و عادت‌ها. اولی که آن را اداره‏ی «درونی یا طبیعی» می‏نامیم، به نحوه‏ی حل مسائل ارتباطی‏ای مربوط می‏شود که انسان‏ها روزانه با آن‏ها روبه رو می‌شوند. در فصل‌های پیشین چندین نمونه از آن‏ها را دیده‏ایم. از جمله آن چه را «زبان‏های تقریبی» (پی جین‏ها) یا زبان‏های میانجی نامیده‏ایم، حاصل نمونه وار شیوه‏ی اداره‏ی درونی چند زبانگی هستند. در ‏این دو مورد در واقع ارتباط به یاری «آفرینش» یک زبان تأمین شده است و‏ این آفرینش کم‏ترین ربطی به تصمیم گیری رسمی، و به هیچ قانون یا فرمانی ندارد و صرفاً حاصل عمل و عادت است.
به علاوه، ‏این عمل و عادت فقط مسائل چند زبانگی را حل نمی‏کند. به عنوان مثال هر روزه در تمام زبان‏های دنیا برای نامیدن چیزهای (عین‏ها یا مفهوم‏های) مختلفی که تاکنون کسی از آن‏ها نام نمی‏برده است، واژگان جدیدی پدیدار می‏شوند.‏ این واژه‌سازی خودانگیخته به ویژه در دوران استعماری در زبان‌های آفریقایی فعال بوده است. در واقع جامعه‏های مستعمره با تکنولوژی‏ها (خودرو، قطار، هواپیما...)، ساختارها (نظام اداری، بیمارستان...)، یا شغل‏های (افسر، پزشک، حاکم...) وارد شده از غرب روبه رو شده بودند که بایستی نامی‏ برای آن‏ها پیدا کنند. بدین ترتیب می‌توان بررسی کرد که چگونه جمعیتی از توانش زبانی خود بهره می‏گیرد تا برای نامیدن مفاهیم جدید، واژگان تازه‌ای ابداع کند.
اما برخورد دیگری به مسائل چندزبانگی یا واژه سازی نیز وجود دارد: برخورد حکومت‏ها یا شیوه‏ی اداره‏ی بیرونی (ساختگی)، زبان شناسان، موقعیت‌ها و زبان‌ها را در آزمایشگاه‏ها تحلیل و توصیف می‏کنند، فرضیه‏هایی درباره‏‏ی آینده‏ی موقعیت‏ها، و پیشنهادهایی برای حل مسائل زبانی ارائه می‏دهند؛ سپس سیاستمداران ‏این فرضیه‏ها و پیشنهادها را بررسی می‏کنند، گزینش‏هایی انجام می‏دهند و آن‏ها را به کار می‏بندند. در پایین به چند نمونه از ‏این شیوه‏ی اداره‏ی چند زبانگی اشاره خواهیم کرد، اما در آغاز باید خاطرنشان سازیم که‏ این دو رهیافت بسیار متفاوت‏اند‏ و اگر گزینش‏های بیرونی راهی بر خلاف شیوه‏ی اداره‏ی درونی یا احساسات زبانی گویندگان در پیش گیرند، مناسبات‏شان ممکن است ستیزه‏آمیز گردد. به همین سبب به دشواری می‏توان زبانی ملی را به مردمی ‏تحمیل کرد که آن را نمی‏خواهند یا می‏اندیشند که آن زبان تحمیلی در واقع زبان نیست بلکه لهجه است. همچنین اگر در جایی یک زبان میانجی رواجی گسترده داشته باشد، چندان منطقی نیست که بکوشیم زبانی را که در اقلیت است به جای زبان ملی تحمیل کنیم. بنابراین سیاست زبانی در عین حال مسائل نظارت دمکراتیک (نگذاریم که «تصمیم گیرندگان» هر کاری را به میل خود انجام دهند) و ارتباط متقابل میان تحلیل حکومت و تحلیل غالباً شهودی و شمی ‏مردم از موقعیت‏ها را طرح می‏کند.

2. تأثیر بر زبان

زبان‌ها تغییر می‏یابند؛ آنها تحت تأثیر ساختارهای درونی‏شان، تماس با دیگر زبان‏ها و برخوردهای زبانی دگرگون می‏شوند. اما همچنین می‏توان آن‏ها را از بیرون تغییر داد و صورت‏شان را دگرگون کرد. تأثیر بر زبان ممکن است هدف‏های متفاوتی داشته باشد که مهم‏ترین آن‏ها مدرن سازی زبان (در شیوه‏ی نگارش، واژگان)، «پالایش» زبان یا پاسداری از آن است.

1. اصلاح خط در چین

می‏دانیم که زبان چینی به کمک حروف الفبا آوانویسی نمی‏شود [خط سنتی چینی یک نظام نوشتاری واژه نگار است] و برای نوشتن آن مجموعه‏ای از نشانه‏ها به کار می‌رود.‏ این نشانه‏ها که بر خلاف حروف الفبا، بر پایه‏ی الگوی «تولید دوگانه» (ایجاد تعداد نامحدودی از واژگان به کمک تعداد محدودی از واج‌ها) منظم نشده‏اند‏، به ناگزیر بسیار زیاد هستند. آمار تخمینی‏ این نشانه‏ها به قرار زیر است:
- 6763 نشانه‏ی پایه‏ای که حدود 4000 تا از آن‏ها برای خواندن یا نگارش متن‌های ساده و روزمره بسیار رایج و ضروری‏اند‏ («دیپلمه‏های» چینی باید‏ این نشانه‏ها را یاد گرفته باشند)؛
- 16000 نشانه‏ی دیگر که افزون بر نشانه‏های پیشین چاپ تمام کتاب‏های قدیمی ‏و جدید را ممکن می‏سازند (بدین ترتیب به حدود 23000 نشانه می‏رسیم)؛
- 34000 نشانه که کم‏تر به کار می‏روند و به نشانه‌های پیشین اضافه می‏شوند.(2)
هر یک از‏این نشانه‌ها از تعدادی خط ساخته شده که باید با نظم و ترتیبی تغییرناپذیر ترسیم شوند: فلان خط پیش از بهمان خط، از چپ به راست یا از بالا به پایین و... در‏ اینجا مثال ساده‏ای را ذکر می‏کنیم، نشانه‏ای که واژه‏ی «گل» را آوانویسی می‏کند:
هفت خطی که ‏این نشانه را می‏سازند باید به ترتیب زیر ترسیم شوند:
نکته‏ای که بی‏درنگ به چشم می‏آید به مسائل یادگیری و یادسپاری ناشی از چنین نظامی ‏برمی‏گردد، و نظام کمونیستی با هدف آسان سازی دست یابی مردم به نگارش، در سال 1955 به اصلاح شیوه‏ی املا پرداخت: 515 نشانه و 54 حرف ساده شدند و از متوسط 16 خط به متوسط 8 خط کاهش یافتند، در ‏اینجا سه نمونه از‏ این ساده سازی را می‏آوریم:
این ساده سازی که تعداد خط‌ها را تقلیل می‏دهد، یادگیری و یادسپاری نشانه‏ها را بی‏تردید آسان می‏سازد. اما در عین حال با نوعی کاهش معنایی همراه است. به عنوان مثال نشانه‏ی سنتی برای «محاسبه» از سمت چپ با نشانه‏ی «گفتار» و از سمت راست با نشانه‏ی «ده» ساخته شده که به معنای کلی «گفتن شماره‏ها از یک تا ده» است، معنایی که دیگر در نشانه‏ی ساده شده آشکار نیست.

2. مداخله در مورد واژگان زبان

برنامه ریزی زبانی هنگامی ‏ممکن است ساختن واژگان را دربرگیرد که زبان فاقد بعضی از کلمات باشد یا بخواهیم واژگانی را جایگزین واژگان دیگر کنیم.
در مورد اول با واژه‏سازی روبه رو هستیم. هنگامی ‏که زبانی تغییر پایگاه می‏دهد و به عنوان مثال به زبان آموزش بدل می‏شود، باید برایش واژگان لازم برای ‏این نقش ساخته شود: اصطلاحات دستوری، واژگان ریاضی، شیمی‏ و...‏این مثال شاخص در موقعیت‌های پس از استعماری به وفور دیده می‏شود و ‏این واژه سازی بیرونی در صورتی ممکن است با واژه سازی درونی در ستیز قرار گیرد که در برابر واژگان جدید پیشنهادی برنامه ریزان، واژگانی وجود داشته باشد که گویندگان در عمل و عادت خودشان آنها را ساخته‏اند‏. (3)
مثال مناسب مورد دوم، ترکیه است. در 1923 مصطفی کمال که به یاری جنبشی غیردینی و ملی گرایانه به ریاست جمهوری رسیده بود، همگام با رشته‏ای از اصلاحات اقتصادی، «انقلاب زبانی» (دیل دوریمی) را نیز آغاز کرد. هدف‏ این انقلاب مدرن سازی زبان ترکی و حذف تمام تأثیرات اسلامی‏ و عثمانی از آن بود؛ مهم‏ترین تصمیماتی که گرفته شدند، عبارت بودند از:
- جایگزینی الفبای عربی (که دوازده مصوت زبان ترکی را به خوبی نشان نمی‏داد) با الفبایی الهام گرفته از الفبای لاتینی (الفبای جدید را مجلس ملی ترکیه در 1928 تصویب کرد)؛
- حذف آموزش زبان عربی و فارسی در مدارس (1929)؛
- جایگزینی منظم واژگان قرض گرفته از عربی یا فارسی با واژگان ترکی اصیل (در 1932 کمیسیون ویژه‏ای برای‏ این کار‏ایجاد شد)؛
- تقاضا از شهروندان ترک برای برگزیدن نام ترکی اصیل: به عنوان مثال مصطفی کمال نام خود را به آتاترک، «پدر ترکیه»، تغییر داد.(4)

3. معیار سازی زبان: مثال نروژ

هنگامی ‏که نروژ پس از سه قرن تسلط دانمارک (1523-1814)، پیش از کسب استقلال زیر سلطه‏ی سوئد درآمد، موقعیت زبانی‏اش پیچیده بود. زیرا در آنجا زبان دانمارکی ادبی (که در مدارس آموزش داده می‏شد)، نوعی زبان معیار شهری و گویش‏های مختلف همزیستی داشتند و پیشنهادهای بسیاری برای‏ ایجاد زبانی حقیقتاً نروژی عرضه می‌شدند. نخست زبان دانمارکی (dansk) را در برابر زبان نروژی (norsk) قرار دادند، سپس ریکس مول (rigSmaal= زبان کشور) را در برابر لانس مول (LandSImaal = زبان ملی)، و سرانجام بوک مول (bokmaal = زبان کتابی) را در برابر نونورسک (nynorsk= نروژی نو). در پس‏ این نامگذاری‏ها واقعیت‌های متغیری وجود دارند: ریکس مول و سپس بوک مول نزدیک‏ترین زبان به زبان دانمارکی هستند اما لانس مول و سپس نونورسک نشان دهنده‏ی زبانی هستند که کوشش می‏شود بر مبنای گویش‏های مختلف کشور به زبان معیار بدل شود.‏
این معیارسازی در اساس املای زبان را در برمی‏گیرد و مجلس نروژ به طور پیاپی اصلاحات نگارشی (1907 ، 1913، 1916، 1923، 1934 ، 1936 ، 1938 ، 1941 ، 1945...) مختلفی را تصویب کرد که هر بار با گزینش‏های سیاسی متفاوتی انطباق داشته است؛ مدافعان لانس مول بیشتر به راست گرایش دارند و طرفداران نونورسک به چپ؛ اولی‏ها هوادار زبانی نزدیک‏تر به دانمارکی هستند و دومی‏ها طرفدار زبانی مردمی.
‏این دو زبان هنوز نیز همزیستی دارند؛ مدارس می‏توانند کتاب‌های درسی را با املای ‏این یا آن زبان برگزینند؛ روزنامه‏ها نیز یکی از آنها را به کار می‌برند، اما یک همه‌پرسی (گالوپ، 1946) نشان داده که مردم بیشتر طرفدار تلفیق لانس مول و نونورسک بوده‏اند‏. در ‏اینجا نیز احساسات زبانی، سیاست زبانی «خود انگیخته»، یعنی درونی، با گزینش‏های برنامه ریزان، یعنی گزینش‏های بیرونی ، تفاوت داشته‏اند‏. در واقع ‏این برنامه ریزان بیشتر از مردم به متمایزساختن زبان نروژی از دانمارکی تمایل داشته‏اند‏. بنابراین می‏بینیم که سیاست زبانی ممکن است کارکرد نمادین و‏ایدئولوژیکی گسترده‏ای داشته باشد: موضوع اساسی در نروژ پاکسازی نشانه‏های تسلط دانمارک از زبان و تأکید بر وجود ملت نروژ از رهگذر وحدت زبانی است.

3. تأثیر بر زبان‏ها

در موقعیت‌های چندزبانگی دولت‏ها گاهی به تقویت‏ این یا آن زبان می‌پردازند که تاکنون زیر سلطه بوده است، یا برعکس پایگاهی را که زبانی دیگر از آن بهره مند است می‏گیرند، و خلاصه پایگاه و کارکردهای اجتماعی زبان‌های موجود را دگرگون می‏سازند. در‏ اینجا دو نمونه از ‏این نوع مداخله را به ترتیب معرفی می‏کنیم: گزینش زبان ملی و «بازیابی» یک زبان.

1. گزینش زبان ملی: مالزی

هنگامی‏ که ‏اند‏ونزی در میانه‏ی دهه‏ی 1940 به استقلال دست یافت، تصمیم گرفت به عنوان زبان ملی، زبان مالایایی را برگزیند که زبان میانجی عمدتاً رایج در بندرها و بازارها بود. در آن هنگام رایج‏ترین زبان در ‏اند‏ونزی زبان جاوه‏ای بود و علاوه بر آن دویست گویش مختلف وجود داشت که در هفده مجموعه گروه بندی شده بودند. اما امتیاز چنین گزینشی آن بود که نقش زبان رسمی‏ را به زبانی می‏داد که به قوم خاصی تعلق نداشت و پیشگیری از مجادلات و ستیزه‏های قومی ‏را ممکن می‏ساخت.‏ این سیاست که نوعی مداخله‏ی آشکار بیرونی در زبان‏ها بود، با تأثیرگذاری بر زبان همراه شد. در واقع می‏بایست برای زبان مالایی (که نام جدیدش bahasa indonesia «زبان‏اند‏ونزیایی» شده بود) واژگانی مناسب با نقش‏های جدیدش تدوین شود. برای رسیدن به‏ این هدف راهکار «آسیایی ساختن» واژگان در پیش گرفته شد: در درجه‏ی اول گزینش واژه‏ای موجود در زبان‏اند‏ونزیایی،‏ سپس گزینش واژه از یکی از دیگر زبان‏های مجمع الجزایر در صورت وجود نداشتن آن در‏ اند‏ونزیایی، بعد گزینش واژه از یک زبان آسیایی دیگر، و در آخرین مرحله، گرفتن واژه از یک زبان بین‏المللی اروپایی (5)
بدین ترتیب بود که در عرصه‏ی سیاسی واژه‏ی محلی‏ترswantatra را به autonomie (خودمختاری) ترجیح دادند که در گفتار اهالی بسیار رایج بود؛ در عرصه‏ی علمی ‏نیز برای نامیدن اتم، واژه‏ی عربی ذره را به واژه‏ی بین المللی قرض گرفته از یونانی ترجیح دادند: واژه سازی در‏ اینجا، مانند شیوه‏ی نگارش در مثال مربوط به نروژ، معانی ضمنی‏ ایده‏ئولوژیکی گسترده‌ای داشته است.

2. «بازیابی» (6) یک زبان: زبان کاتالان

مورد کاتالونیا از آن جهت شاخص است که کار زبان شناسان، سیاست زبانی و سیاست به معنای خاص کلمه در آن سخت در هم آمیخته‏اند‏.
موقعیت کاتالونیا در دوران فرانكو را شارل فرگوسن به عنوان نمونه‏ی دو زبان گونگی برگزیده است: زبان کاستلیانو (اسپانیایی) بی‏تردید زبان مسلط (یا به گفته‏ی فرگوسن «گونه‏ی والای زبان») بوده است و کاتالان زبان زیر سلطه (گونه‏ی پست»). در برابر‏این موقعیت، زبان شناسان کاتالونیایی (به ویژه لیوئیس آراسیل و ر. نینیولس) در آغاز بر مبنای موقعیت ویژه‏ی کاتولونیا به نقد نظری مفهوم دو زبان گونگی پرداخته‏اند‏: همانگونه که در فصل 2 اشاره شد، فرگوسن و فیشمن در واقع به محو ساختن ستیزه‏های خاص موقعیت‌های دو زبان گونگی و به توجیه و عادی جلوه دادن موقعیت سلطه گری گرایش داشته‏اند‏. اما در ‏اینجا باید خاطرنشان کرد که عبارت «زبان زیر سلطه» (مانند عبارت زبان مسلط») نوعی استعاره است: در واقع افراد، و نه زبان‏ها، سلطه گر (یا زیر سلطه) هستند. پس از مرگ فرانکو، کاتالونیا خودمختاری به دست آورد و حکومتش کار زبان‏شناسان را تداوم بخشید و نهادهایی را برای تغییر موقعیت زبانی به وجود آورد. در ماده‏ی 3 قانون اساسی اسپانیا در سال 1987 تمایزی میان زبان رسمی‏ دولت و زبان‏های رسمی‏ جامعه‏های خودمختار آمده است و به ویژه در‏ این قانون زبان دولت، دیگر زبان اسپانیایی نامیده نشده، بلکه زبان کاستلیانو نام گرفته تا با‏ این تغییر معنایی نشان دهد که در اصل، زبان کاستلیانو مورد نظر بودہ است نه زبان اسپانیا. در همین قانون اساسی، در ماده‏ی 3 قانون خودمختاری کاتالونیا تصریح شده است که:
«1. زبان ویژه‏ی کاتالونیا، کاتالان است.
«2. زبان کاتالان زبان رسمی‏ کاتالونیا، و زبان کاستلیانو زبان رسمی ‏دولت اسپانیا است.»
در ‏این چهارچوب قضایی کاملاً مشخص است که «بازیابی» زبان کاتالان در کاتالونیا صورت می‏پذیرد. در 1983 قانون به «هنجارسازی زبانی» از جمله مقرر می‏دارد که تمام شاگردان مدارس (یعنی شاگردان کاتالونیایی یا غیر کاتالونیایی) باید دو زبان را یاد بگیرند و فعالیت‌های بازرگانی، تبلیغاتی یا ورزشی باید به زبان کاتالان باشند.
همانگونه که ‏هانری بوایه خاطرنشان می‏کند، هدف تمام‏ این برنامه ریزی، برقراری نوعی دوزبانگی غیر دو زبان گونه در کاتالونیا بوده است. (7)‏ این برنامه ریزی همچنین در عرصه‏ی محیط زبانی (نوشته‏های کنار جاده‏ها، نوشته‏های رسمی) مداخله کرده و به کارهای زبان شناسان اجتماعی، که پژوهش‏های شان را درباره‏ی موقعیت دوزبانگی افزایش داده‏اند‏، یاری رسانده است. برای ترسیم سیر تحول ‏این موقعیت می‏توان پاسخ‏هایی را که در دو سرشماری در سال‏های 1975 و1986 به پرسش‏های مربوط به شناخت زبان کاتالان داده شده است، مقایسه کرد: (8)

 

کسانی که کاتالان را نمی‏فهمند

کسانی که کاتالان را می‏فهمند

کسانی که به کاتالان حرف می‏زنند

کسانی که به کاتالان می‏نویسند

1975

7/25%

3/74%

1/53%

5/14%

1986

11%

3/90%

8/59%

1/30

می‌بینیم که در تمام عرصه‏ها (فهمیدن، کاربرد گفتاری، کاربرد نوشتاری) زبان کاتالان پیشرفت نمایانی داشته است. و‏ این مثال در حکم نوعی بهینه سازی سیاست زبانی است، زیرا تأثیر بر زبان‏ها، و کوشش برای ساختن دوزبانگی غیر دو زبان گونه را در ‏اینجا نمی‏توان به مثابه مدخله‏ای صرفاً زبانی در نظر گرفت: کاتالونیا برای استقرار خودمختاری به ‏این سیاست زبانی نیاز داشته است و ‏آینده حکومت خودمختار نیز به پیروزی یا شکست‏ این «بازیابی» بستگی دارد.
و از‏این نکته به چند ملاحظه صرفاً نظری می‏رسیم که پایان بخش این بحث هستند. در واقع می‏توان پرسید که خود‏اند‏یشه‏ی سیاست و برنامه ریزی زبانی، از حیث خصوصیات زبان و پیوندهایش با جامعه، مستلزم چه چیزهایی است؟ به عبارت دیگر برای ‏اینکه سیاست زبانی امکان پذیر گردد، زبان باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ در تمام طول‏ این کتاب دیدیم که زبان شناسی اجتماعی فقط در صورتی ممکن است به نحوی منسجم شکل بگیرد که به نفی گسستی بپردازد که ساخت‏گرایی بین زبان به مثابه‏ی ابزار ارتباط، و وضعیت کاربرد آن ‏ایجاد کرده است. راه حل ما برخورد معکوس به‏ این مسئله است و در عبارت زیر خلاصه می‏شود: موضوع بررسی زبان شناسی فقط زبان یا زبان‏ها نیست، بلکه قلمرو اجتماعی در جنبه‏ی زبانی آن است. در نتیجه،‏ این سیاست زبانی که در حکم زبان شناسی اجتماعی کار بسته است ممکن نیست چیزی جز مداخله در جامعه از رهگذر زبان‏ها باشد. در ‏این صورت چنین سیاستی مستلزم آن است که زبان دو خصوصیت داشته باشد:
- توانایی تغییر درونی که تاریخ زبان‏ها گواه آن است: تمام زبان‏ها در طول زمان تغییر می‏یابند؛
- توانایی تغییر بیرونی، یعنی تغییر در مناسبات میان زبان‏‎ها: مورد زبان‏ اند‏ونزیایی یا کاتالان که در‏ اینجا به طور خلاصه معرفی شدند نیز مؤید ‏این امر هستند.
اما سیاست زبانی همچنین مستلزم آن است که ‏این تغییرات حاصل عملی بیرونی نیز باشند و انسان بتواند آگاهانه زبان، مناسبات میان زبان‏ها، و در نتیجه موقعیت اجتماعی را دگرگون سازد. هنگامی‏ که به موقعیت‌های متعددی می‏اندیشیم که در آن‏ها تسلط اجتماعی در عرصه‏ی زبانی بیان می‌شود، درمی‏یابیم که موضوع‏ این پیش فرض بسیار گسترده است. اما‏ این موضوع فقط عملی نیست، بلکه نظری نیز هست، زیرا هرگونه مداخله‏ای در زبان‏ها و در موقعیت‌های زبانی پیوندی تنگاتنگ با تحلیل پیشاپیش از‏ این زبان‏ها و موقعیت‏ها دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. بابل Babel «در تورات، شهری در ناحیه‏ی بابلی (بین النهرین)، که اخلاف نوح (که به یک زبان تکلم می‏کردند) بر آن شدند که در آن برجی بسازند (برج بابل) تا بدان وسیله به آسمان برساند. برای همین بلند پروازی، [در پی نفرین خداوند] چنان شدند که سخن یکدیگر را نمی‏فهمیدند (...). بعضی همین را توجیه تعداد زبان‏های جهان می‏دانند» (دایرةالمعارف فارسی).
2. Zhou Youguang, Modernization of the chinese Language, in International
Journal of the Sociology of Language, no̊ 59, 1986.
3. Louis-Jean Calvet, La guerre des langues et les politiques linguistiques, Paris, Payot, 1978, 234-245.
4. L. Bazin, La re'forme linguistique en Turquie, in La re'forme des langues, histoire et avenir, t. 1, Hambourg, Buske Verlage, 1985.
5. S. Takdir Alisjahbana, Language planning for modernization, the case of Indonesian and Malaysian, Mouton, 1976.
6. زبان شناسان کاتالونیایی مفهوم به هنجارسازی را به کار می‏برند که من از به کار بردنش خودداری می‏ورزم، زیرا ‏این مفهوم از نظریه به‏ ایده ئولوژی منحرف گشته (کارهای لیوئیس آراسیل) و به علاوه ممکن است نوعی جزم‏اند‏یشی را در برداشته باشد. به هنجار ساختن مستلزم آن است که بدانیم چه چیزی به هنجار است...
7. Henri Boyer, Eléments de sociolinguistiquie, Paris, Dunod, 1991.
8. Ibid., P. 133.

منبع مقاله :
ژان کالوه، لویی؛ (1379)، درآمدی بر زبان شناسی اجتماعی، محمدجعفر پوینده، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.